ص246و247
بسم الله الرحمن الرحیم: قل هوالله احد، الله الصمد، لم یلد و لم یولد، ولم یکن له کفوا احد.
#رنج_مقدس
#صفحه246
توی پارک منتظر نشسته ایم تا مادر بیاید. علی می خواست برای بچه های مسجد جایزه بخرد. همه را بسیج کرده بود تا دنبال جایزه بگردیم منتهی جنس ایرانی. الآن هرسه کارگرعلی شده ایم . در هر مغازه که میگفتیم آقا جنس ایرانی داری، مثل یک موجود فضایی نگاهمان می کرد. مادر را هم گم کردیم در این بازار وانفسا. چقدرتماس گرفتیم تا جواب داد و قرار است بیاید. سعیدبا برگی که از درخت کنده سرگرم است و مسعود با وسایلی که خریدیم. چهره های این بردارهای دوقلو، با آن لباس های هم رنگشان، و با آن ته ريش همیشگی خیلی تودلبرو است. فرصت خوبی پیدا کرده ام برای این که سؤالاتم را بپرسم
- على توبرای چی ازدواج کردی؟
مسعود می خندد.
- تو چرا این جوری سؤال میکنی؟ آخه کی می خوای یاد بگیری، مقدمه ای، مؤخره ای، فضاسازی ای ؟ همین خودِ بدجنست، منو مجبور کردید و الآن گرفتار اینم که خودم این جام دلم اونجاست و با ابرو اشاره به جایی می کند.
مسعود تند میگوید:
- ا… برادر من تمیز صحبت کن، خانواده این جا نشسته.
- نه اینکه تو خودت خیلی پاستوریزه هستی آقای خانواده !
#صفحه247
-《 من که مهم نیستم، اما بالاخره این سعید اهل هیچ حرفی نیست. من با این حرف های شما چه طوری توی دانشگاه کنترلش کنم. 》
ولشان کنم همین طور کَل کَل می کنند.
- مسعود دو کلمه حرف حساب می خواهیم
بزنیم ها. میدونی منظورم اینه که شما مردا نگاهتون به زن چیه ؟ زاویه دیدتون به خلقت و جایگاه زن رو می خوام.
علی با ریشه های روفرشی بازی می کند.
دارد حرفش را آماده می کند. مسعود از فرصت استفاده می کند و میگوید:
- 《این که جوابش سخت نیست خواهر من. نگاهمون نگاه حضرت آدم به حواست.》
- يا شيخ می شود این فقره را توضیح مفصل برما مرحمت کنی؟
مسعود ابرو بالا می اندازد و میگوید:
- 《نه ای فرزند. دیگر این قدر پیشرفته نیستم که معنی اش را بدونم. خودت مگر عقل نداری؟ بفهم دیگه.》
سعید میگوید:
- 《فکر کن این سؤال رونامزدت ازت بپرسه》.
- نامزد این قدر پیشرفته نمیگیرم . اصلا زن رو چه به این حرفا. بعد هم صدایش را کلفت میکند:
- 《میگم زن برو چاییتوبريز! بچه روساکت کن !نگاه به زن، نگاه به مرد! مرد اصل عالم خلقته، زن چایی ریزش.》
سنگی از کنار روفرشی برمیدارم و پرت میکنم طرفش. خم میشود و جاخالی می دهد و تند می گوید:
- 《غلط کردم، غلط کردم، مرد مدافع عالم خلقته، زن فلاخن اندازش!》
سنگ بزرگ تری پرت می کنم که میگیرد با خنده میگوید: