کتیبه عشق

هرکسی بر قلب ما کتیبه ای از عشق نوشت، به رنگ خون یا آبی آسمان چه فرقی می کند؟!!

ادامه #خوشبختی

ارسال شده در 16 شهریور 1397 توسط نرگس تابش در خوشبختی،آزادی،گول جهانی

اگه یادت باشه قبل از اینکه درباره مدل های حکومت(دیکتاتوری و دموکراسی) صحبت کنیم، داشتیم در مورد آزادی تو حکومت امام حرف می زدیم…
و به این سوال رسیدیم که چرا با اینکه زمان امام علی، یه امام حاکم بوده ولی مثلا تو جنگ صفین شکست خوردن؟

حالا جواب این سوال و سوال قسمت قبلو باهمدیگه میدیم!
(خدا به داد برسه!!!???)

اون مدلی که خدا گفته برای حکومت،
اینجوریه که امام حاکم می شه و به مردم آزادی میده،
بهشون قدرت انتخاب میده و از اون طرف هدایتم میکنه،
ولی بعد دیگه این «خودِ» مردمن که باید درست انتخاب کنن…

اگه مردم سطح شعورشون تو زیرزمین باشه،
امام علی هم حاکم باشه یه چیزی پیش میاد مثل:
اون شکست سنگینی که تو جنگ با معاویه خوردن…

البته امام حاضره برای پیشرفت مردم هر کاری بکنه،
حتی کلی سختی و رنج بشه تا رنج ملت کمتر و مفیدتر بشه…
اما این به این معنی نیست که آزادی مردم رو بگیره و نذاره خودشون بزرگ شن…

#خوشبختی
#آزادی

با یه جمع بندی موافقی؟!?

گفته بودیم که خوشبختی یه چیز دست نیافتنی نیست!
بلکه دقیقا همون مسیریه که کل?دنیا?مطابق اون تنظیم شده!

گفتیم زندگی ما مجموعه ای از انتخاباست و خوشبخت،
کسیه که انتخاب های ارزشمند می کنه…
و باز گفتیم که چه انتخابایی بی ارزشن…

اما یه چیزی نمیذاره که بریم دنبال انتخابای باحال…
اونم اینه که می ترسیم خیلی سختی بکشیم…
در حالیکه که این سختی ها اول و آخر هست،
تازه اگه انتخابای مزخرف و بیخود بکنیم بیشترم میشه?…

بعد گفتیم باید کسی ما رو راهنمایی و پشتیبانی کنه،
اونم کسی که ما رو به خاطر خودمون?دوست داشته باشه…
کسی که واقعا ?عاشق? ما باشه… و براش مهم باشیم…

و گفتیم یاد گرفتن یه فیزیک و➕ ریاضی➗،
هم معلم میخواد هم کتاب?…
خوشبختی هم همینطور…

ما معلمایی داریم که بی نظییییییییییرن…
هم معلمن، هم مادرن، هم پدرن، هم دوستن…

اما معنیش این نیست که هرکدوم مون انفرادی با اماما حال کنیم،
بلکه امام باید حاکم باشه تا شرایطو برای پیشرفت کل جامعه آماده کنه…

بعدم دیدیم که توی هیچ جای دنیا?،
مدلی بهتر از حکومت یه امام برای اداره جامعه وجود نداره…

#خوشبختی

ت

و جامعه ی ایده آل?
حکومت دست امامه، یعنی کسی که عاشق?مردمه…
و مردم هم اونقدر عاقل هستن که درست✔انتخاب✖کنن…

ولی همونطور که گفتیم،
اگه اون شعوره تو مردم نباشه، اتفاقای بدی پیش میاد…
چون بعضی انتخابا با مردمه و انتخاب غلط اونا خیلی خطرناکه⚠!

و البته این یعنی ته دموکراسی و آزادی!
هر چی باشه نمیشه گفت که مردم هر انتخابی کردن(درست یا غلط)
حتما نتیجه ی خوبی داشته باشه!

امام که نمیاد برای هر کسی یه دوربین مخفی?بذاره
یا برای هر اشتباهی کلی جریمه تعیین کنه!

امام از مردم #شعور می خواد!
یعنی قدرت درست #انتخاب کردن!

#خوشبختی
#آزادی

داشتیم می گفتیم که…
یه دین زمینی رو به آدمای #بی_نهایت طلب قالب کردن?،
خعلی خعلی سخت و اصلا غیر ممکنه!
مگر اینکه با ترفندای خاصی باشه و قرار بود رو اونا حرف بزنیم…
سینما(هنر)? رو گفتیم، و اما روش دوم:

در گذشته اکثر مردم فقط چیزایی که نیاز داشتنو می خریدن،
اما یه آقایی به اسم ادوارد برنایز که یهودی هم بوده،
میاد و یه گروه دیگه از مشتری ها رو به وجود میاره!

مشتری هایی که نه به خاطر نیاز واقعی،
بلکه برای کلاس و پز و تنوع طلبی کالا ها رو میخرن!?

مثلا با نشون دادن عکس هنرپیشه ها?کنار وسایل،
یا استفاده از برند های خاص توی فیلم ها?،
اونا رو هی جلو چشم ملت میارن!
مردم هم احساس نیاز می کنن و می خرن دیگه!!!!!

ولی این احساس نیاز الکی و پز دادن ها،
همه ی قصه نیست…

دیدی وقتی هزارتا دغدغه داری تو ذهنت،
امتحان و دعوای دوستانه و شارژ و لو رفتن و…
ممکنه حتی یه مو تو غذات باشه ولی تو نبینیش!
حتی ممکنه غذات خیلی خیلی شور باشه ولی نفهمی!

منبع های درآمد هر خانواده ای بالاخره یه سقفی داره،
وقتی به خاطر مصرف گرایی هزینه ها میره بااااااااااااالا،
هم درگیری های ذهنی?زیاد می شه، هم اقتصادی…

در نتیجه
کی حال داره بره ببینه پ.پ.ز دارن چیکار می کنن؟!
اصلا خودش داره چجوری زندگی می کنه؟!
آخه یه مدل جدید شلوار?اومده، بذار ببینه میشه بخره؟!
(آخه تا الان داشته بی شلوار می رفته بیرون!???)

#گول_جهانی

رسیدیم به اینجا که تو حکومت امام،
مردم آزادی دارن و باید درست انتخاب کنن…
یعنی نباید سطح فهم و شعورشون تو زیرزمین نباشه…

اما این یه پیش نیاز مهم داره،
اونم اینه که مردم اهل فکر کردن باشن!?

یعنی بلد باشن حساب و کتاب کنن،
ببینن چی واقعا سود داره و چی به ضرره…

مثلا وقتی یه خبری منتشر میشه،
بتونن تحلیل کنن که الان چی به چیه؟!

حتی مثلا وقتی یه غذای جدید میاد،
باید ببینن الان منفعتش بیشتره یا بدیش؟!

دقیقا بر خلاف چیزی که حاکمای زورگو میخوان،
اونا می گن هرچی مردم کمتر حالیشون بشه،
کمتر حرف می زنن و کمتر گیر می دن،
در نتیجه ما(حاکما) راحت تریم!!!?

#خوشبختی

 

آزادی نظر دهید »

ص138تا141

ارسال شده در 16 شهریور 1397 توسط نرگس تابش در رمان خوانی

اللّهمَ صَلّ عَلی مُحَمّد وَ آلِ مُحَمّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
بسم الله الرحمن الرحیم: قُل هُو اللهُ احد، اللهُ الصّمد، لَم یَلِد وَ لَم یولَد، وَ لَم یَکُن لَهُ کَفُواً اَحَد.

#رنج_مقدس
#صفحه138
فرصت را غنیمت می شمارم و پیام می دهم به مسعود:
-«جای شما دو تا خالی! این جا بساطی داریم. دبش! اگه گفتی عروسی کیه ؟»
توی ذهنم گزینه هایی که می شود این دو قلوها را سر مار گذاشت مرور می کنم که تلفن خانه زنگ می زند. مادر گوشی را بر می دارد و چنان جا می خورد که نا خود آگاه توجه من و بابا می رود سمت مکالمه مامان.
-خواب نما شدی مسعود جان! عروسی نیست. اگه خدا بخواد داداشتون از خر شیژون پایین اومده قبول کرده بریم براش خواستگاری. امشب قراره بریم ان شاء الله. خودم می خواستم آلانا به تون زنگ بزنم. اگه قطعی شد خبرها رو هم لحظه به لحظه براتون می گم.
بقیه حرف ها مهم نیست. با خودم می گویم: این مسعود پیام را نخوانده، خبر را از منبع گرفت. بشر دو پاست دیگر. وقتی بخواهد مطلبی را بفهمد زمین را دور می زند، آسمان را پایین می کشد تا به نتیجه دلخواهش برسد، اما وای به وقتی که نخواهد سراغ چیزی برود.
مادر صدایم می زند و می روم پیشش.
-به علی یه زنگ بزن بگو چه گل و شیرینی ای بگیره. یه وقت بد سلیقگی نکنه

#صفحه139
گوشی را بر می دارم. جواب که می دهد، می گویم:
-دسته گلی که قراره خاطره زندگی دو نفره تون باشه چه مدلی، چه رنگی، چه سبکی باشه بهتره؟
-اومم… با این زاویه نگاه نکردم. حالا چه کار کنم؟
-خب سلیقه ات رو هم چاشنی گزینه های قبلی کن و البته نهایت آرزوت هم توی یه دسته گل مشخص می شه دیگه. اما شیرینی. اینو هر چی خودت دوست داری بخر.
با مکثی می پرسد:
-چرا؟
چون از حالا دارید تبادل دوست داشتنی ها و دوست نداشتند های شکمی رو انجام می دید. و شما مردها عبد شکمید و من نظری ندارم.
می خندد:
-که ما عبد شکمیم؟باشه خدا بزرگ ترین امکانی که فراهم کرده تلافی و تقاص و جبرانه، خواهر گلم.
می خندم و خداحافظی می کنم. سرم را که بلند می کنم نگاه سنگین پدر را می بینم. لبخندی می زنم و می پرسم:
-میوه می خورید؟
-دمنوش هم دارید کدبانوجان.
مادر می گوید:
-هر چه که میلتان باشد.
تا دم بکشد و جمع سه نفره برای خوردنش دور هم بنشینند، علی هم با دو دسته گل و دو جعبه شیرینی از راه می رسد. با ذوق بلند می شوم کمکش کنم. عطر نرگس مستم می کند. آن قدر ذوق می کنم که یادم می رود بپرسم چرا دو تا؟

#صفحه140
علي يكي از گل ها را مي گذارد روي دامن مادر و دست و پيشاني مادر را مي بوسد. شيريني را هم مي دهد به پدر و دست پدر را مي بوسد. خوشحالم. خيلي…با ذوق دسته گل ديگر را مي گيرم و كل مي كشم و چرخي دور خودم مي زنم و گل ها را داخل گلدان مي گذارم.
-برادر من، تو كه زن مي خواستي زودتر مي گفتي.
علي لبانش را جمع مي كند.
-اصلا هم از اين خبرا نيست. من رو مجبور كرديد گل بخرم، ديدم درست نيست اصل كاري ها رو نديد بگيرم.همين.
قوري را دولا مي كنم روي استكان علي.
-باشه همه مون قبول مي كنيم كه تو اصلا تو اين فكر نبودي و الان ذوق مرگ نيستي؛مديوني اگه فك كني يهويي اين طوري شدي.
پدر جعبه ي شيريني را مقابلم مي گيرد. دست مي كنم يكي بردارم كه علي مي كوبد روي دستم.
-دوست ندارم روي دماغ خواهرشوهر يه جوش گنده باشه، تا اطلاع ثانوي حق خون شيريني جان نداري.
دست پدر را مي كشد سمت خودش، اما تا مي آيد شيريني بردارد پدر يكي مي زند پشت ديتش.
-پسر جان، اول بگذار بله بگيري، بعد شيرين كام بشي.تا وقتي از عروس بله نگرفتي حق خوردن نداري.
شيريني را مي گذارم توي دهانم، و سعي مي كنم حرص در آورترين نگاه را به علي بيندازم.خنده ي پدر و مادر شيرين تر از تمام شيريني هاي عمرم مي شود.

#صفحه141

شيريني هاي زندگي كوتاه است و زود فراموش مي شود، اما تا دلت بخواهد اثر تلخي ها فسيلي است. كنجكاوي در تلخي هاي زندگي ديگران، بيرون كشيدن اين فسيل هاست. دوست دارم بقيه ي ماجراي او و صحرا را بدانم. دل به دريا مي زنم و مي روم سراغش. سرش چنان روي برگه هاي مقابلش خم است كه فقط موهايش را مي بينك. استقبال از اين با شكوهتر نديده بودم. حتما بد موقع است، اما چاره اي ندارم. بالاخره كه ميخواهد بخوابد.
گوشه اتاقش مي نشينم و به در و ديوار نگاه مي كنم. يك تغيير دكوراسيون اساسي نياز دارد.هر چه سعيد خطاطي كرده، مسعود به ديوار چسبانده،در هم و نامنظم. كاغذ ديواري پيدا نيست؛ اما متن ها آن قدر پر حرف هست كه بتواند دقايقي طولاني مثل الان من اين جا بماني و لذت ببري. چقدر اين اتاق ها بدون آن ها جمع و جور و ساكت است. اين يك هفته كلي با هم بحث داشته ايم. مسعود دارد با خودش مي جنگد. ديروز برايش پيام دادم كه:
-اصلا چرا بايدهمه درس هايمان را از آن ور آب بياوريم؟ وقتي خودشان از ما گرفته اند. تو بشين كتاب درسي تدوين كن تا كف آن ها ببرد.
او هم نوشت:

-وقتی قدر ندانسته شود چه فایده؟
نوشتم:
-یاشیخ!شما گروهی بشوید از خودت و خوارزمی و بگرد بوعلی سینا و زکریا و ملاصدرا و …. را هم پیدا کن.چنان کار ارائه دهید که نه تنها در ایران تحویلتان بگیرند که همین نخبه دوستان خارجه، مقابل در خانه ترورتان هم بکنند.
مسعود شکلک اخم فرستاد
رومی کنم به علی و می گویم:
-می دونی علی؟صداقت دوجوره.
سرش را بلند می کند.
-آدم باید با خودش صادق باشه.ان قدر بدم میاد از کسایی که سرخودشون کلاه می ذارن. بعضی های دیگه که می خوان خدا رو هم دور بزنن. با خودشون که هیچ، با خداهم روراست نیستن.اینا که دیگه خیلی احمقن.
دقیق نگاهم می کند. بنده خدا حتما دارد همراه با کلمه ها صورتم را هم تجزیه و تحلیل می کند تا زودتر اصل حرفم را بفهمد.
چشم هایش نمی گذارد بقیه حرف هایم را بزنم. کمی مکث می کنم و می گویم:
-میشه مهربون تر هم نگاه کرد.اگر نگاه از جنس محبت باشه انرژی ای پراکنده میشه و ارامشی ایجاد می کنه که می تونه مقابل ناراحتی ها بایسته و سختی ها رو قابل تحمل کنه.
طاقت نمی آورد:
-لیلا اگر دکلمه خوندنت تموم شد اصل حرفت رو بزن.
بهم برمی خورد. خودش خواست. محکم می گویم:
من تا اونجایی شو خوندم که از او خواستگاری کرد . می خوام یا بدی بقیه شو بخونم یا خودت برام تعریف کنی

رمانخوانی رنج مقدس نظر دهید »

مسابقه کتابخوانی دعبل و زلفا

ارسال شده در 16 شهریور 1397 توسط نرگس تابش در معرفی کتاب, مسابقه و پویش


? #اخبار_کتاب

#مسابقه_کتابخوانی_دعبل_و_زلفا

✅قرعه کشی هفتگی
✅جوایز ویژه مرحله نهایی?
‌‎یک دستگاه خودروی سواری ?
? ۸ کمک هزینه سفر به کربلای معلی

◀️اطلاعات بیشتر درباره کتاب و خرید آن با ۵۰٪ تخفیف در سایت زیر?
‏Behnashr.com

?ble.im/behnashr , eitaa.com/behnashr

?کانال«پاتوق معرفی کتاب»?
@book_room?

کتاب دعبل و زلفا نظر دهید »

مسابقه دعبل و زلفا

ارسال شده در 16 شهریور 1397 توسط نرگس تابش در معرفی کتاب, مسابقه و پویش

?دعبل و زلفا
کاری از مظفر سالاری: نویسنده رمان پر مخاطب «رویای نیمه شب»
?کتاب مسابقه سراسری کتابخوانی آستان قدس رضوی، با جوایز ارزنده هفتگی
?با ۵۰٪ تخفیف: ۱۲۵۰۰ تومان
@ketabresan

نحوه خرید از کتاب رسان ??
@ketabresan_order ???

?#مسابقه_کتابخوانی_دعبل_و_زلفا
از ولادت تا شهادت امام مهربانی ها ?

? #دعبل_و_زلفا ?
?نویسنده: #مظفر_سالاری ?مؤلف رمان پرمخاطب «رؤیای نیمه شب»

#بخشی_از_کتاب
?دختر با چابکی درون خمره ای که خالی بود پرید. در آن لحظه که می خواست درون خمره بنشیند،چرخید و دعبل را کنار جعبه های هلو و انار دید. درخمره پنهان شد و…


✅روشهای تهیه کتاب:
۱.کتابفروشی های معتبر سراسر کشور و فروشگاه های کتاب به نشر
۲.پایگاه های شبکه جوانان رضوی (شجر)در سراسر کشور
۳. سایت www.behnashr.com

?تخفیف ویژه?
قیمت اصلی ۲۵۰۰۰ تومان
قیمت ویژه مسابقه۱۲۵۰۰تومان

#قرعه_کشی_هفتگی
?هرهفته
?یک کمک هزینه سفر به مشهد مقدس
?دو کارت خرید کتاب و کالا به انتخاب خودتان
?سه بسته متبرک فرهنگی

#جوایز_ویژه_مرحله_نهایی
?یک دستگاه خودروی سواری
?۸ کمک هزینه سفر به کربلای معلی

✅شیوه شرکت در مسابقه:
کتابهای ویژه مسابقه دارای کارت قرعه کشی با کد انحصاری می باشد؛ که شما پس از خرید باید کد کارت را فقط به شماره ۳۰۰۰۳۲۰۹ پیامک نمایید تا در قرعه کشی هفتگی شرکت داده شوید و سپس با مطالعه دقیق کتاب در مرحله نهایی به سوالات مسابقه که بروی سایت منتشر می شود پاسخ صحیح دهید تا در قرعه کشی مرحله نهایی نیز شرکت داده شوید.

#چند_نکته
? کارت قرعه کشی را تا پایان مهلت مسابقه نگه دارید.
?تمام کدهای ارسالی هر هفته در قرعه کشی شرکت داده می شود.
?قرعه کشی هفتگی هر دوشنبه انجام می شود.
? نتایج علاوه بر این کانال، در کانال @behnashr در پیام رسان های ایتا وبله نیز منتشر می شود.
?سوالات مرحله نهایی همزمان با آغاز هفته کتابخوانی در آبان ماه منتشرخواهد شد.


☎️دبیرخانه مسابقه و پاسخگویی به سوالات
۰۵۱۳۷۶۵۲۰۰۸ داخلی۶۰۳
https://bit.ly/2KMwzNj
@debelzolfa?

 

کتاب دعبل و زلفا نظر دهید »

قسمت جاافتاده137

ارسال شده در 16 شهریور 1397 توسط نرگس تابش در رمان خوانی

علی تعظیمی می کند و می گوید:

-من مانده ام با این همه محبت، چه طور ذوق مرگ نشدم!

تا علی برود لباس عوض کند و غذا بخورد، مادر فرصت را غنیمت می شمرد و می گوید:

-دوست پدرت بود …

لب می گزم و او ادامه می دهد:

-برای پسرش می خواد بیاد خواستگاری.

مادر من عجب فرصت طلب است. بلند می شوم تا از دست این زن و شوهر فرار کنم. مادر ادامه می دهد:

-داره دکترا می خونه. اصالتاً شیرازی ان. بیست و پنج سالشه. تدریس هم می کنه، کلی هم بچه داره توی کانونشون.

بیوگرافی از این وحشتناک تر در عالم وجود ندارد. دوست دارم بدانم که مادر طبق چه اصلی اینقدر درهم و برهم خواستگارم را معرفی کرد. دقیقاً هدفش چه بود؟ علی از آشپزخانه بیرون می آید تشکرکنان می نشیند کنار من و دسته سبزی هایش را جلو می کشد. مادر می پرسد:

علی جان شما قدت چند سانته؟

پدر می خندد. گویا مادر با تدبیر خودش دارد همه پازل ها را می چیند. علی دستش را دراز می کند. چاقو را برمی دارد و می گو.ید:

-یک و هشتاد و دو. چطور مگه؟

مادر می گوید:

-ماشاءالله. درست گفتم.

علی نگاهی به مادر می کند:

-به کی گفتید؟

مادر بی خیال می گوید:

-به خانواده آقای سرمدی دیگه. زنگ زدم برای دخترشون.

علی و چاقو هردو بی حرکت می شوند. پدر خودش را چنان مشغول کار نشان می دهد که انگار واقعاً از چیزی خبر ندارد.

-برای فردا شب قرارگذاشتیم بریم. دسته گل و شیرینی یادت نره.

پدر مجال نمی دهد و می گوید:

-تکلیف من به عنوان پدر شوهر چیه؟

دست علی هنوز بی کار است. مادر زود و به شوخی می گوید:

-متأسفانه پدر شوهر عروس را دوست داره. چه خونی به دل من بشه از حسادت!

-نه عزیزم، هیچ کسی جای شما رو نمی گیره. اصلاً به این علی می گیم بره خونه مادرزنش زندگی کنه، این دور و برا پیداش نشه.

خیلی خوشحالم که بحث از من دور شده. علی تا به خودش بیاید اسم بچه هایشرا هم تعیین کرده ایم و دو سه دور هم با خانمش دعوا و قهر کرده ایم. بنده خدا فرصت نمی کند اعتراضی کند.

رمانخوانی رنج مقدس نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 24
  • ...
  • 25
  • 26
  • 27
  • ...
  • 28
  • ...
  • 29
  • 30
  • 31
  • ...
  • 47
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

کتیبه عشق

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • برش کتاب
  • خودنوشت
  • خوشبختی،آزادی،گول جهانی
  • رمان خوانی
  • سفارش کتاب، کانال و معرفی ما
  • طنز
  • عکس نوشت
  • مسابقه و پویش
  • معرفی کتاب
  • مناسبتی
  • نذر دانایی
  • نقد رمان
  • کتاب صوتی
  • یار
  • یاران صمیمی

آمار

  • امروز: 390
  • دیروز: 64
  • 7 روز قبل: 143
  • 1 ماه قبل: 308
  • کل بازدیدها: 23295
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان