کتیبه عشق

هرکسی بر قلب ما کتیبه ای از عشق نوشت، به رنگ خون یا آبی آسمان چه فرقی می کند؟!!

جشن محبت علی(ع)، شخصیتی که همه ادیان می پرستند....

ارسال شده در 8 شهریور 1397 توسط نرگس تابش در معرفی کتاب, مناسبتی

#پیشنهاد_ویژه
جشن مشترک غدیر با اهل سنت

? برادران اهل سنت معتقدند: «غدیر، دعوت به محبت علی(ع) بوده، نه دعوت به وصایت». اعتقاد ما برای خودمان باقی است، ولی ما هم در بسیاری از مجالس‌مان صرفاً از محبت اهل‌بیت(ع) می‌گوییم، خُب می‌توانیم همین جلسات را مشترکاً با برادران اهل سنت بگیریم؛ یعنی «جشن محبت علی(ع)»


#پروفایل
#ناقوس‌ها_به صدا_در_می‌آیند
#ما_این_کتاب_را_جهانی_خواهیم_کرد
#نمکتاب

غدیر ناقوس ها به صدا در می آیند نظر دهید »

نذر دانایی

ارسال شده در 8 شهریور 1397 توسط نرگس تابش در مناسبتی, سفارش کتاب، کانال و معرفی ما

مادرمهربان همیشه به فکر غذای فرزندان است

وچه غذایی بهتر ازمعرفت و محبت امام؟؟؟

غدیرامسال به نیابت ازحضرت زهرا
کتاب نذری می دهیم…

هرکه دارد به سرش یاری حق بسم الله
ش کارت: 6104337870530027

 

حداقل کاری که میتوانی بکنی انتشار است

نذر دانایی نظر دهید »

حتی من هم نمی دانستم، شما چطور؟!

ارسال شده در 7 شهریور 1397 توسط نرگس تابش در مناسبتی


فردا چه روزی است؟

غدیر نظر دهید »

خطبه غدیر هدیه ندهیم!

ارسال شده در 7 شهریور 1397 توسط نرگس تابش در معرفی کتاب, سفارش کتاب، کانال و معرفی ما

?بجای هدیه دادن یا برگزاری مسابقه از خطبه غدیر، که احتمالا برای مخاطب جوان امروز، خسته کننده و تکراری است و منجر به مطالعه نخواهد شد:

پیشنهاد ما برای هدیه، برگزاری مسابقه، معرفی و ترویج در ایام #غدیر:
رمانهای خواندنی: «#قدیس» (۲۱۰۰۰ تومان) و «#ناقوسها_به_صدا_درمی_آیند» (۷۰۰۰ تومان)
و کتاب تحلیلی-تاریخی ارزنده «#علی_از_زبان_علی» (۳۵۰۰۰ تومان)
است.
عرضه شده با ۲۰٪ تخفیف تکفروشی و ۲۵٪ تخفیف خرید کلی
امکان ارائه سوالات مسابقه برای کتاب ناقوسها به صدا در می آیند توسط کانال کتابرسان وجود دارد.
?معرفی کامل کتابها و خرید در:

@ketabresan ?

نحوه خرید از کتاب رسان ??
@ketabresan_order ?????

خطبه غدیر نظر دهید »

ص102تا105

ارسال شده در 6 شهریور 1397 توسط نرگس تابش در رمان خوانی

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم: قُل هُو اللهُ احد، اللهُ الصّمد، لَم یَلِد وَ لَم یولَد، وَ لَم یَکُن لَهُ کَفُواً اَحَد.
#رنج_مقدس
#صفحه102
بالاخره لب باز می کند :
_ من با سهیل مخالف بودم .
_ چرا ؟
نگاه از پاهای زاِیران برنمی دارم . می گوید :
_ آدمی که دنبال دنیا می ره ، اگه یه جایی دنیاش به خطر بیفته ، دنیا رو می چسبه حتی اگر مجبور بشه سیلی ناحق بزنه .
احساس می کنم درد دوباره در صورتم می پیچد . دستم را روی صورتم می گذارم . صدای سلام پدر نجاتم می دهد . می آیند و گرد می نشینیم . پدر قوطی سوهان را باز می کند . ذوق می کنم و همین طور که برمی دارم می گویم :
_ جای چای خالی !
مسعود سوهان را می گذارد گوشه ی لپش و می گوید :
_آخ گفتی . مخصوصا چای به و سیب مامان …. جوش .
مادر می گوید :
_ پسره ی ناخلف ، من کی به تو چایی جوشیده دادم .
_ نه قربونت برم مادر من . این برای اینکه قافیه و ردیفش درست بشه بود ، والا جوش و حرصی رو که این بچه هات به جز من به شما می دن منظورم بود ، یعنی با این حرصی که از دست علی قلدر ، این سعید چشم سفید ، این لیلی مجنون می خوری بازم خوب جوون موندی ، والا که بر لوح دلم جز الف قامت شما نیست .
فایده ندارد باید یک کتک مفصل به این مسعود زد . سعید می گوید :
_ تو با من خوابگاه نمی آی که . تنها نمی شیم که . گرسنه ت نمی شه که .
مسعود می ماند و جمله ی :
_ سعید جان خودم نوکرتم !
و سعیدی که قرار است یک نوکر بسازد از این مسعود تا هفتاد تا نوکر از پشتش در بیاید و پدری که مهربانانه جمع را نگاه می کند .
#رنج_مقدس
#صفحه103
کاش می دانستم که ” ولادت ” را کی خوانده است.
پدر نگاهم را می خواند و می گوید :
_ پارسال خوندم .
و منی که دلم یک کتاب می خواهد . این را بلند می گویم .
سعید نگاهی به ساعت می کند و نگاهی به پدر برای اجازه .
پدر نیم خیز می شود و می گوید :
_ خدایا به حق این زوج ، یه زوجه به من هم بده ، خوشگل و مهربون ، فقط مثل لیلا نباشه . یه زوجه هم به سعید بده ، زشت عین لیلا . این علی و لیلا هم که هنوز دهنشون بوی شیر می ده.
پس کله ای محکم را ، یکی علی میزند ، یکی هم سعید .
من هم فقط زود می جنبم و دوتا نیشگون می گیرم. ناجنس هیچ نمی گوید و می خندد .

نگاهم را می دوزم به اسم نویسنده ها .
این طور شاید بهتر بشود ریسک کرد . کتاب هارا برمی دارم . قیمتش را که می بینم از خریدش منصرف می شوم . از قفسه ها رو برمی گردانم و چشمی در مغازه می چرخانم . مسعود که دارد مخ فروشنده را می خورد . علی ته مغازه مقابل قفسه ی کتاب های تاریخی گیرافتاده است و سعید هم میزو صندلی وسط مغازه را قرق کرده با چند تا کتابی که مقابلش چیده است .
چه با حوصله هم دارد انتخاب می کند !
نمی توانم بین کتابهایی که انتخاب کرده ام ، گزینش کنم . همه اش را می خواهم . تمام کتاب ها را برمی گردانم توی قفسه ها و دست خالی می روم ته مغازه .
کنار علی که می ایستم سربر می گرداند . نگاهم را می دوزم به کتاب ها.
می گوید :
_ پیدا کردی ؟
#رنج_مقدس
#صفحه104

_اوهوم !
_ پس چرا برنداشتی ؟ دیرمی شه ؟
شانه ای بالا می اندازم و لب و لوچه ام را مظلومانه جمع می کنم : _ هیچی . من کتاب نمی خوام .
دستش رو که به قفسه بالا برده پایین می آورد و می گوید :
_ چی شده ؟ کسی چیزی گفته ؟
_ نه نه . خیلی گرونه . دلم نیومد .
عکس العمل حمایتی اش همان است که حدس می زدم .
_ نه بابا ! برو بردار . چه کار به پولش داری .
_ هرچی شما خریدید می خونم دیگه چه فرقی داره .
دستش را می گذارد روی شانه ام و برمی گرداند به سمت ورودی مغازه .
_ برو زودتر بردار . حساب و کتابش به تو ربطی نداره . فقط زود . به اون سعید بی خیال هم بگو این جا خونه ی خاله ش نیست .
می روم . حالا که پول به من ربط ندارد ، دوست داشتنی هایم را بغل می زنم و می آورم . جمعا با تخفیف هایی که گرفتیم شد : صدو پنجاه هزار تومن.
جای مبینا خیلی خالی بود .
چندباری تماس می گیریم تا صحبت کنیم ، اما فایده ندارد . پیام می دهم :
_ ” زیارت اگر بی دوست باشد پراز یاد دوست است و اگر با دوست باشد پراز محبت دوست . یاد و محبتت هردو بوده و هست .
بیزارم از فاصله ها …”
#رنج_مقدس
#صفحه105

فاصله ی در خواست های نفس با استدلال های عقلم که در ذهنم می‌رود و می آید ، آنقدر کوتاه و نزدیک شده که نمی توانم تشخیص بدهم .
بروی ، کیف می کنی ، بمانی ، کیفی دیگر .
بخواهی ، یک خوشی دارد و نخواهی ، خوشی دیگر !
فقط می دانم زوری که می آورد و صحنه هایی از شیرینی اش که مقابلت به رژه در می آیند و آبی که از لب و لوچه ات راه می اندازد ،
برای لحظه ای کوتاه است و زود تمام می شود . تو می مانی و حسرت معصومیتی که از دست رفته است .
اما استدلال ها و التماس هایی که عقل بی چاره به عنوان چاره و راه حل ارایه می دهد ، اگرچه پدر در آور است و مجبور به صبرت می کند ، اما خب ، شیرینی پایدار و ماندگاری دارد .
شاید این ها نتیجه ی خواندن دست نوشته های علی باشد .
به دیوار تکیه می دهم و دفترش را بالا می آورم تا بخوانم :
” سطح جامعه بالا کشیده .
همه چیز تغییر کرده ، اگر اسمی” جان ” پسوندش بود ، نشانه ی علاقه ای عمیق نیست .
تفکیک بین جنس زن و جنس مرد برای عصری بود که مردها همه ی مردانگی شان را سر اداره ی زنشان نشان می دادند .
نه الان که مردانگی به خط تولید بمب اتم رسیده و سفر به کره ی ماه و جهانی شدن همه چیز .

#صفحه106

شما اگر بخواهید چون گذشته مردانگی کنید ، من می پذیرم و همه ی دارایی ام را نابود می کنم .
متنی بود که صحرا برایش ایمیل زد و این آخرین ایمیلی بود که از صحرا خواند . یعنی این که در ظاهر تعریفش کنم و تنها جسمش را ببینم ، در ظاهر ، او باشد و در باطن ، صد تصویر از غیر او در دل و ذهنم دور بزند ، این که دست او در دستم باشه و چشمم به هم جنس خودش ، این که در گوشی ام او را ” عزیزدلم ” ثبت کنم و در غیاب او صدتا عزیزدل داشته باشم ، این که او را نه برای خودم که سرویس همه بخواهم ، مردی است ؟
چشم بسته بود و لب گزیده بود تا فریاد نزند .
آن که بمب اتم می سازد و کره ی ماه می رود مرد است ، اما آن که یک زندگی سالم را طلب می کند ، نامرد. این را خود غربی ها هم قبول ندارند.
کافی است چند صفحه از رمان هایشان را بخوانی تا تنهایی و بی کسی بشریت را درک کنی . هرچه اراده کرده اند برای آسایش شان ساخته اند : ماشین هایی که می شورد ، می سابد ، می پزد ، می جود ، زشت را خوشگل می کند،
دور را نزدیک می کند !
پس چرا با این حال ، باز هم از زندگی راضی نیستند و از خودکشی و دیگر کشی دست برنمی دارند !؟
دیگر نمی خواست دلش بسوزد . این چند روز آن قدر رفته بود و آمده بود که سنگ ریزه های کوه هم می شناختندش.
در تنهایی کوه ، فکرهایش را فریاد زده بود . آخر هم برای خلاصی خودش و صحرا ایمیلش را برای همیشه معدوم کرده بود .
کثرت پیام ها کلافه اش کرده بود ، باید کاری می کرد تا هم خودش و هم اورا راحت کند . وقتی گوشی اش را پرت کرد وسط خیابان ، آزاد شده بود انگار . دستش را کرد توی جیبش و راه افتاد به سمتی که باید می رفت .

کتیبه عشق
@katibeheshgh

رمانخوانی رنج مقدس نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 47
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

کتیبه عشق

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • برش کتاب
  • خودنوشت
  • خوشبختی،آزادی،گول جهانی
  • رمان خوانی
  • سفارش کتاب، کانال و معرفی ما
  • طنز
  • عکس نوشت
  • مسابقه و پویش
  • معرفی کتاب
  • مناسبتی
  • نذر دانایی
  • نقد رمان
  • کتاب صوتی
  • یار
  • یاران صمیمی

آمار

  • امروز: 88
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 365
  • 1 ماه قبل: 912
  • کل بازدیدها: 22323
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان