دنبال یک بی نهایت هستم........
#عکس_نوشت ?
✅دنبال یک بی نهایت هستم…
#ایرانی_متمدن_باکلاس
هر شب با چند صفحه از
#رنج_مقدس
کتیبه عشق
@katibeheshgh
#عکس_نوشت ?
✅دنبال یک بی نهایت هستم…
#ایرانی_متمدن_باکلاس
هر شب با چند صفحه از
#رنج_مقدس
کتیبه عشق
@katibeheshgh
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم: قُل هُو اللهُ احد، اللهُ الصّمد، لَم یَلِد وَ لَم یولَد، وَ لَم یَکُن لَهُ کَفُواً اَحَد.
#رنج_مقدس
#صفحه112
خودخواهي آدم ها رنگ زندگي را تيره مي كنه.
اين را علي با اخم و گرفتگي گفت. پدر و مادر رفته اند گردش دو نفره.حالا علي از اين فرصت استفاده كرده و افتاده به جان من. من حس مي كنم آنقدر حرارت بدنم بالا مي رود كه سرم مثل يك كوره مي شود و توليد گرما مي كند.حالم را مي بيند و با قساوتي كه براي او نيست نگاهم مي كند:
گذشته اي رو كه گذشته نگه داشته اي كه چي بشه؟چرا اينقدر سخت برخورد مي كني؟ چرا يك بار نمي نشيني با خودت دو دو تا چهار تا كني و نتيجه ي ديگه اي بگيري؟
سعيد به داد محكمه ي ناعادلانه ي علي مي رسد.
-علي مظلوم گير آوردي؟
-نه ظالم گير آوردم. داره به خودش ظلم ميكنه. منم ديگه نمي ذارم.
بغضم را به سختي قورت مي دهم.صدايم مي لرزد:
- اين كه بيست سال من از شماها جدا بوده ام ظلم نيست اين كه نتونستم به چيزهايي كه مي خواهم برسم..
سر بر ميگرداند طرف من و مي گويد:
#رنج_مقدس
#صفحه113
من دارم به تو چي مي گم؟
سعيد بلند مي شود و دو دست علي را مي گيرد و مجبورش مي كند تا از اتاق بيرون برود و
آرام مي گويد:
-ليلا! من خيلي دخالت نمي كنم. نمي گم خود خواه هستي چون قبول ندارم.
مسعود به در اتاقم تكيه مي دهد و مي گويد:
-آره، منم قبول ندارم، چون به نظرم خودخواه ها خر هم هستند.دو تاش با هم درست است.
خنده ام مي گيرد. مسعود دست به سينه مي شود و با سر برافراشته ادامه مي دهد:
-باور كن. به جان تو من حاضرم سي سال برم بچه ي مادر بزرگ بشم، ولي به جاش عزيز كرده باشم. خوبه مثل من، هر روز بايد آشغال ببري، نون بياري.
براي كي؟
ليلي خانم! خودخواهي يك مدل از خريت است كه حالا نصيب بعضي ها مي شود. حالام به جاي خودخواهي، منو بخواه، يه چيزي بيار بخورم.
و راهش را مي گيرد و مي رود. فضاي سنگين به هم ريخته است.
مطمئنم خوشحال تر از همه علي است كه با صداي بلند مي گويد:
-و بدتر هم اون كسي كه گرهي كه با دست باز مي شه رو باز نمي كنه.
مي روم سمت آشپزخانه تا چايي بريزم. علي با ابروي در هم ايستاده و دارد استكان ها را مي چيند. حرفي نمي زنم و دستگيره را بر مي دارم.دستگيره را از دستم مي كشد و خودش مشغول ريختن چايي مي شود.
-من بايد قهر باشم نه تو.
جواب نمي دهد. در كابينت را باز ميكنم و شيريني اي را كه ديروز پخته بودم بر مي دارم. مسعود آخ بلندي مي گويد و صداي خنده ي سعيد خانه را بر مي دارد.
#رنج_مقدس
#صفحه114
مي روم سمت هال. يك دستش به پشت سرش است و كلاسور علي دست ديگرش.تا بخواهم تكان بخورم، علي مي دود و كلاسور را مي گيرد. برق رضايت و اخم، چهره ي من و او را متفاوت مي كند. سعيد مي پرسد:
-قضيه چيه؟
-خودخواه هاي بوق، برداشته بودن كه برادران فداكار پيداش كردن.
با تشر به مسعود مي گويم:
-فيلسوف جان! تو زير مبل چي كار داشتي؟
-من چه مي دونستم گنج شما اين جاست. خودكارم قل خورد رفت زير مبل دولا شدم بردارم كه….هوي علي!ديه ي پس كله ي من رو بده. جايزه اي هم كه براي پيدا شدن دفترت تعيين كرده بودي هم، همين طور.
-هوم! خودم نوكرتم.
مي آيم سمت هال و دلخور مي نشينم كنار مبل ها و روزنامه را از روي زمين برمي دارن. پيش خودن مي گويم:
-امروز، روز من نيست. تا حالايش كه به نفع نبوده.
خودكار مسعود را از دستش مي كشم و روزنامه ي تا زده را مي گذارم روي پايم. سعيد از روي مبل سرك مي كشد طرفم.
-استاد سودوكو، منم راه مي ديد؟
علي چايي مي گذارد مقابلم. با فاصله از من روي زمين مي نشيند.
-كاش اين قدر كه در سودوكو استادي در حل جدول پنج تايي زندگي ات هم قَدَر بودي.
سعيد مي گويد:
-علي جان! بسه.
اين سعيد آبي پوش را دوست دارم تي شرتش را ديشب خريد. بنده ي خدا چقدر هم دعوا شنيد كه چرا تك خوري كرده است. صبح رفت براي هر دوتايشان خريد.
حالا كي خود خواه خر است؟
#رنج_مقدس
#صفحه115
مسعود ژست فيلسوفانه اي مي گيرد و مي گويد:
-من يه پنج ضلعي كشف كردم كه مخصوص انسان هاست! اين پنج تا ضلع ليلي رو خدمتتون عرض كنم:
ضلع ١: خود خواهي
ضلع٢: خودشيفتگي
ضلع٣: خود خوري
ضلع٤: خرفتي
ضلع٥ هم كه از ضلع هاي كاربردي و اصلي و پر نقش در زندگي هر فردي است، خريت است آقا جون.
خريت كه قرار بوده اختصاص به الاغ داشته باشه و من نمي دونم چرا انسان ها اين قدر اصرار دارند كه اين صفت رو داشته باشند!
كنار روزنامه اين ضلع ها را مي نويسم و به هم وصلشان مي كنم.
مسعود چايي اش را سر مي كشد. چرا خود خودخواهش را نمي گويد كه هر چه لباس دارد بايد يقه دار باشد، و الا جنجال مي كند.
حتي اين تي شرت نارنجي اش. كله اش خراب است.نارنجي هم شد رنگ آن هم با صورت سبزه اش. فقط زير پوش هايش بي يقه است. سعيد مي گويد:
-احتمالا اين همون پنج ضلعي نيست كه من خدمتتون عرض كردم. چون خود شما اين پنج ضلع رو بارها تجربه كردي و حالا اين قدر مسلط داري دفاع ارائه مي دي.
مسعود استكانش را زمين مي گذارد و مي گويد:
-اتفاقا اتفاقا من و شما نداريم كه.شما فكر كن. من استفاده مي كنم. البته اغلب بلكه نزديك به نود و نه درصد آدم ها اين تجربه شگرف رو دارند، منم روش.
علي مرموزانه سكوت كرده است.
از علي بدم مي آيد. يك ماژيك بر مي دارم و……
#رنج_مقدس
#صفحه116
اول ريش هاي مرتبش را رنگ مي كنم بعد روي لباس ورزشي سفيدش هر چه دلم مي خواهد مي نويسم. مسعود كوتاه نمي آيد:
-اصولا آدم ها خيلي خودشون رو قبول دارند. فكر خودشون، ايده خودشون، كار خودشون. بگو علي، كمك بده..
-حرف خودشون، برنامه ي خودشون، مشكل خودشون، دست پخت خودشون، قيافه و تيپ خودشون، مدرك خودشون.
موهاي مشكي اش را هم از ته مي تراشم. ابروهاي بهم پيوسته اش را هم تيغ مي زنم. بي ريختش مي كنم.
-اوكي چه مسلط! لطفا ادامه نديد. داري سطح بحث رو پايين مي آري. بعد از اين خودِ خر سوارشون كه حاضرم هم نيستند يك كم، يه ذره روش فكر كنند و كوتاه بيان و نقدي بپذيرند مي رسند به كجا؟ به…اگه گفتي؟
مي پرم وسط و مي گويم:
-به خود شيفتگي مسعودي مي رسه.
كم نمي آورد. بلند مي شود پاچه شلوار ورزشي اش را بالا مي گيرد و اداي پرنسس ها را در مي آورد و زانو خم مي كند و احترام مي گذارد. مسعود عوض بشو نيست،هر چند كه تو را يك انسان عوضي جلوه بدهد و بخواهد كه سر جايگاهت بنشاند.
-به خود شيفتگي! آفرين خواهر گلم! دو زار قيافه نداره، كلي به خودشون ور مي ره. صاف صاف را مي ره و توقع هم داره همه از بغلش كه رد مي شن بگن عروسك.
دو زار فكرش نمي ارزه، ايده ش دزديه، كارش به درد عمه ش مي خوره، رفته جاي سمت رياست نشسته. چند نفر هم مقابلش دولا راست مي شند اوه ديگه هيچي. از شهرستان ساكن تهران بي در و پيكر شده، از دماغ فيل افتاده انگار
به اين ها مي گن چي:خود شيفته.
سرم را از روي روزنامه بلند نمي كنم. كلمات مسعود را كه حس ميكنم دقيقا
کتیبه عشق
@katibeheshgh
یه شاخه گل? از تیکه های مختلفی درست شده،
برگ
گلبرگ
دمبرگ
پرچم
ساقه
و…
و همه ی اینا قرار گرفتن کنار همدیگه?،
بدون اینکه یه ذره چسب کاری ببینی…
آخه اینا که??? جنس شون یکی نیست!
خدایا چی ساختی…
#تفکر
#گل
#شوخی
#خویشتن_دار_باشید
قرار بود یه چیزایی بگیم که بعدش بگیم:
برای اینکه اون اتفاقی که تو جنگ معاویه با امام علی افتاد،
تو حکومت امام ما نیفته، چه اتفاقی باید بیفته…
و اما اون چیزا…:
اندیشمندا تو دنیا تا حالا روش های مختلفی برای اداره کردن یه جامعه ارائه دادن که البته میشه اونا رو به دو مدل تقسیم کرد:
دیکتاتوری
دموکراسی
دیکتاتوری یعنی یه پادشاه یا یه گروه میشن حاکم،
بعدش دیگه حرف فقط حرف اوناست…
بی رودروایسی، زووووووریه…
مثل حکومت هایی که نظام پادشاهی دارن،
تو اینجور حکومتا مردم نقشی تو تعیین حاکم و شیوه های حکومتی ندارن،
دیگه انتخابات و همه پرسی و از این خبرا نیست…
همه چی زوریه، زوری زوری…
خیلی روی دیکتاتوری حرف نمی زنیم چون همه مون ازش بدمون میاد،
ما آزادی رو دوست داریم و دوست داریم نظرامون اهمیت داشته باشه…
#خوشبختی
#آزادی
قرار بود دو تا چیز بگیم بعد بریم سراغ جواب این سوال که:
چرا زمان امام علی با اینکه امام حاکم بودن
وضعیت بیستِ بیست نبود؟!
دیروز گفتیم یکی از روش های حکومتی، دیکتاتوریه.
یعنی نظر مردم کشک…!!!
و اما روش دوم که خوشگل تر به نظر میاد:
دموکراسی
یعنی مردم بیان سران حکومتی شون رو انتخاب کنن،
خودشون بیان رای بدن و همه پرسی برگزار بشه،
اصلا ملت تعیین کنه قدرت دست کی باشه…
اینجا دیگه همه چی مثل دیکتاتوری زوری نیست،
اصطلاحا مردم آزادی بیان دارن…
پس دموکراسی خوبه دیگه، نه؟
.
.
.
البته، ولی حیف که عملی نیست!!!
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
روش فکر کن، میگم برات…
#خوشبختی
#آزادی??