کتیبه عشق

هرکسی بر قلب ما کتیبه ای از عشق نوشت، به رنگ خون یا آبی آسمان چه فرقی می کند؟!!

میلاد مسیح با #گریه_های_مسیح

ارسال شده در 6 دی 1397 توسط نرگس تابش در معرفی کتاب, مناسبتی

خواب دیدم تمام مردم منچستر، شاید هم تمام مردم انگلیس و تمام مردم دنیا، توی کوچه و خیابان ها ایستاده اند و آسمان را تماشا می کنند! باران شدیدی می بارید و با این حال هیچ کس خیس نشده بود! همه به جایی خاص در آسمان نگاه می کردند. هیچ کس تکان نمی خورد. کنجکاو سرم را بلند کردم و با تعجب به آن چیزی که همه ی آدم ها تماشا می کردند، نگاه کردم. آن جا، جایی بالای ابرها، مسیح نشسته بود، هق هق گریه می کرد و فرشته ها داشتند اشک های مسیح را از روی گونه هایش پاک می کردند!

میلاد باسعادت حضرت مسیح(ع) مبارک.

کتاب گریه های مسیح نظر دهید »

یلدا یعنی با #تو بودن!

ارسال شده در 30 آذر 1397 توسط نرگس تابش در خودنوشت, مناسبتی

یلدا یعنی یک دقیقه بیشتر به یادت بودن
یک دقیقه غم لذت بخش فراقت را بیشتر حس کردن
یک دقیقه تلاش بیشتر برای ظهور و سربازی
یک دقیقه امیدبیشتر به اینکه شاید در این یک دقیقه ندای انا المهدی زمستان شروع نشده را بهار کند
….
بیا قرار قلب زارم
غم تو کرده بی قرارم
که من به جز شما ندارم
#یلدای_مهدوی
#به_قلم_خودم

یلدا و ظهور نظر دهید »

بی تو یک سال است...

ارسال شده در 27 آذر 1397 توسط نرگس تابش در بدون موضوع, معرفی کتاب, مناسبتی, برش کتاب

#بی_تو_یکسال_است
#عروس_ماه_می_شوم
#جوان_اهل_بیت
#حضرت_معصومه(سلام الله علیها)
#کتب_مناسبتی
✏️بریده کتاب:
هارون عباسی دانشگاه امام صادق را که حالا به دست امام کاظم می چرخید، تعطیل کرد و شاگردان بانو نجمه، که استاد بانوان بود هم، اجازه نداشتند به خانه ی ایشان رفت و‌آمد کنند. حالا دیگر دانشجویان ناچار بودند که سوالات خود را مکتوب کنند و از طریقی پنهان برسانند به دست #امام. یک روز به در خانه آمده بودند و سوال‌ها را گذاشته بودند و رفته بودند. روز بعد که دوباره آمده بودند دنبال جواب، فهمیده بودند که امام به حج رفته اند. معلوم نبود که چند روز بعد به مدینه برگردند. اما دانشجویان به جای اینکه ناراحت شوند، حیران مانده بودند از کار اهل این خانه. امام در خانه نبودند، اما پاسخ واضح درست همه ی سوال‌ها در میان طومار پرسش‌نامه بود. کار #فاطمه بود؛ #دختر_امام_کاظم و #نجمه_خاتون. فاطمه کاغذ پاسخ‌ها را لای طومار پیچیده بود.

کتاب بی تو یکسال است نظر دهید »

تولد رئیس تشکیلات!

ارسال شده در 25 آذر 1397 توسط نرگس تابش در مناسبتی

روز تولد تو روز تشکیلات است ?
نگویید تولد امام حسن عسکری
بگویید به دنیا آمدن مدیر یک تشکیلات مبارک ?
تشکیلات یادمون دادی تا تشکیلات بشیم برا یاری پسرت اما جز تفرقه و انفرادی کار کردن هیچی بلد نیستیم…
به اميد روزی که به برکت نامت تشکیلاتی بودن رو یاد بگیریم

تولدت مبارک آقا❤

تولد امام حسن عسکری 1 نظر »

اپلای!

ارسال شده در 17 آذر 1397 توسط نرگس تابش در معرفی کتاب, سفارش کتاب، کانال و معرفی ما

اینم تبریک ما به دانشجویان عزیز
روزتون و عمرتون پر برکت
ایتالیا، فرانسه، آمریکا، انگلیس، اتریش، کانادا… مقصد اپلای دانشجوهایی است که… رمان اپلای داستان یکی از شماست
روزت مبارک
جلد سوم: ازکدام سو، هوای من، اپلای
این سه کتاب رنج مقدس زندگی جوونا رو تغییر میده و داده من ایمان دارم!
لطفا بدید بخونن.
تجربه شده و تضمینی
اطلاعات بیشتر در:
https://kowsarnet.whc.ir/groups/profile/18598527#post
http://katibeheshghma.kowsarblog.ir
داریم کسی که اینستا داشته باشه و این کتاب رو پست نکنه؟؟؟؟

 

از امکانات مون برای تبلیغ دین خدا استفاده کنیم

************************

#دلنوشت?
امروز از گشنگی دل و روده ام جیغ میزد
رفتم تو یه آبمیوه ای یه شیرموز بخورم
نشستم پشت صندلی و منتظر بودم آقاهه مخلوط کن رو روشن کنه که چشمم افتاد به یه فرد آشنا…
دختری که عصبی داشت تند تند پیراشکی شو گاز میزد و هدفون تو گوشش بود و با پاش ظرب گرفته بود روی زمین…
موهای بلندش نامنظم ریخته بود تو صورتش…
تلفنش زنگ زد :با عصبانیت گوشی رو برداشت و گفت :هان چیه؟ چی میخوای از جونم
چرا ولم نمیکنی
برو گمشو دیگه نمیخوام ببینمت
نمیخوام دائم تو استرس باشم الان با چه خری ول میگردی
برو بذار به درد خودم بمیرم
قلبم رو شکستی، خورده هاشم نمیخوام جمع کنی، گمشو دیگه، دیگه چه بلایی میخوای سرم بیاری
خاک بر سر من که فکر کردم با تو آرومم
با تو خوشبختم
بعد گوشی رو خاموش کرد و تق کوبید روی میز
آقا شیرموزم رو آورد اما دیگه اشتهایی برا خوردنش نداشتم
دختر که‌ انگار متوجه نگاهم روی خودش شد با دقت بهم چشم دوخت
پرسید :قیافه ‌شما خیلی برام آشناست جایی ندیدم تون
لبخند زدم و گفتم :بله چهره شما هم آشناست
تو یه مدرسه بودیم
شیرموزم رو برداشتم و سر میزش نشستم و گفتم بدون شیرموز پیراشکی مزه نمیده دو تا نی بگیرم شما هم بخوری؟
گفت نه ممنون معده ام چیزی قبول نمیکنه چندروزه چیز درست و حسابی نخوردم
اشاره به پیراشکی کرد و گفت :اینم گرفتم نمیرم، بعد بلند شد و به سمت در رفت
خوشحال شدم از دیدنت
فعلا
رفت و من موندم با یه دنیا عذاب وجدان
این دختر دو سال تو مدرسه من بوده و الان اوضاع اینه
روحیه شاد دخترونه اش لگدمال خودخواهی های پسر شده و الان…؟

چند تا رمان دادم دستش بخونه؟
چند بار رفتم سمتش تا باهاش رفیق بشم؟
اگه چهارتا دونه رمان خوب خونده بود فرق لذت و شهوت رو فهمیده بود
حداقل می‌فهمید احساسات دخترونه شو خرج چه‌کسی کنه و چه طور لذت ببره که آخرش به پشیمونی ختم نشه
اگه #رنج_مقدس خونده بود می‌فهمید جایگاه #زن به عنوان #ریحانه_خلقت کجاست تا خودشو ارزون نفروشه

اگه اگه اگه

کم کاری هامونو با چی میشه جبران کرد
جوونی که قراره زمینه ساز ظهور باشه اما تو زمینه و بطن زندگی خودشم لنگ میزنه؟


نمیدونم چه طور میخوایم جواب بدیم این حجم از بی خیالی مونو…

از کدام سو اپلای رنج مقدس نرجس شکوریان فرد هوای من 1 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 47
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

کتیبه عشق

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • برش کتاب
  • خودنوشت
  • خوشبختی،آزادی،گول جهانی
  • رمان خوانی
  • سفارش کتاب، کانال و معرفی ما
  • طنز
  • عکس نوشت
  • مسابقه و پویش
  • معرفی کتاب
  • مناسبتی
  • نذر دانایی
  • نقد رمان
  • کتاب صوتی
  • یار
  • یاران صمیمی

آمار

  • امروز: 26
  • دیروز: 105
  • 7 روز قبل: 375
  • 1 ماه قبل: 997
  • کل بازدیدها: 22323
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان