کتیبه عشق

هرکسی بر قلب ما کتیبه ای از عشق نوشت، به رنگ خون یا آبی آسمان چه فرقی می کند؟!!

قربونتون برم شهدا!

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط نرگس تابش در معرفی کتاب, برش کتاب

#برشی_از_کتاب ?
#عمار_حلب ??
شهدا را زنده می دید. پیشانی اش را می گذاشت روی قبرها و مناجات می کرد .?
تکیه کلامی هم داشت [قربونتون برم شهدا]?❤️
?

کتیبه عشق
@katibeheshgh
???????????

شهید محمدخانی عمار حلب نظر دهید »

ص193تا195

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط نرگس تابش در رمان خوانی


بِسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم: قُل هُو اللهُ احد، اللهُ الصّمد، لَم یَلِد وَ لَم یولَد، وَ لَم یَکُن لَهُ کَفُواً اَحَد.
#رنج_مقدس
#صفحه۱۹۳
بغضم باران می شود. مینشینم سرجایم:
- راست و حسینی.
- پس چرا گریه میکنی؟
- آخه اونایی که جنازه باباشون رو براشون بردن، الآن چه حالی دارن ؟ آخه چرا از اون طرف دنیا اسلحه و آدم میفرستند تا یک کشور ساکت و آروم رو این طور خراب و خونین کنن؟
سكوت دوطرفه… و گوشی را قطع میکنم و خاموش… هق هقم را خفه میکنم.
مردم ایران و اطراف آن، همه مسلمان هایی که در آسایش میخوابند، یادی از آنها میکنند؟ یا تنها به این فکر هستند که اعتراض کنند چرا ما داریم آن جا هزینه میکنیم و فقیران خودمان چه؟
یاد جمله افسر اسرائیلی آمریکایی میافتم که در جواب این سؤال که شما تا کجا در ایران دخالت میکنید؟ گفته بود: «تا هرجایی که بتوانیم چکمه هایمان را در آن جا بگذاريم.» دنیا دار غفلت و فراموشی است. دوست ندارم خود خواه فراموشکار
باشم.
#صفحه۱۹۴
فراموش میکنم به بچه ها زنگ بزنم؛ چون در حصار مامان و بابا گیر افتاده ام. صورت قرمزم را خودم می بینم. کلید کرده اند روی این که این بنده خدا بیاید برای خواستگاری. بدون آنکه حرفی بزنم دارم توصیفات پدر را گوش می دهم و با انگشتانم بازی میکنم. انگشترم صد باری بیرون و توشده و از فشاردست من کج وكوله. مادر می گوید:
- شما نبودی اینها چندبار زنگ زدند که بیان، اما من گفتم صبر کنن تا شما بیایی.
- ليلاجان! اجازه بده بیان، بعد هرچی توبگی. باور کن اگر خودم باهاش زندگی نکرده بودم، اصرار نمی کردم.
پدر سکوتم را که میبیند به مادر میگوید:
- این سکوت نشانه رضايته. اگه زنگ زدن بگوبیان؛ اما بگودخترمون خودش با پسرتون حرفهاشو می گه وهرچی خودش تصمیم گرفت.
سرم را بالا می آورم و میگویم:
-بابا!
نگاهم می کند. دوباره سرم را پایین می اندازم و این بار به ناخن هایم زل می زنم .
- جانم؟ چه عجب حرف زدی!
#صفحه۱۹۵
- من اصلا برام مدرک و پول و کارش مهم نیست.
مکث می کنم و می گویم:
۔ اخلاقشه که خیلی مهمه. آدم عصبی مزاج و بدخلق و حساس که زندگی رو سخت می کنه نمی خوام. دوست ندارم همش بترسم و بلرزم که الآن چی میگه، چی بگم؟ میدونید منظورم چیه؟
پدر آرام می گوید:
- آره بابا جون! من دسته گلم رودست هرکسی نمیدم. با این جوون چند هفته ای زندگی کردم. خانوادش رو میشناسم؛ اما باز هم خوبه که خودت نظر بدی. سکوت میکنم. حالم اصلا خوب نیست. تمام صبحانه دارد توی معده ام قل قل میکند. بلند میشوم و در سکوت آنها به اتاقم پناه میبرم. پنجره را باز میکنم تاحالم کمی بهتر شود. ذهنم درگیر تمام زندگی هایی است که دیده ام. حرف ها ودعواها، امیدها، دروغها، محبت ها و از اینکه مثل بچه ها ذوق مرگ بشوم که میخواهم حلقه و سرویس ولباس عروس و تالار و آرایشگاه و بعد از دو سه سال دنبال یک ذره محبت طرفم باشم و خودم حوصله حرف زدن با او را نداشته باشم، متنفرم. دنبال کسی می گردم که محبت بينمان مثل چشمه ای باشد که هیچ وقت خشک هم نشود مثل مادر و پدر.
یاد گلبهار میافتم. زنگ میزنم به عطیه که پیامش از بقیه عجیب تر است:
- «تا دیر نشده با گلبهار صحبت کن …»
بحث طلاق گلبهار است. توی ذهنم که جست وجو می کنم. یک سال هم از عقدش نگذشته است.
- طلاق، طلاق…
من خودم هنوز ازدواج نکرده ام چه برسد که بخواهم مشاوره طلاق بدهم؛ اما مادرم را پیشنهاد میدهم و قرار می گذارم برای فردا عصر.

کتیبه عشق
@katibeheshgh
???????????

رمانخوانی رنج مقدس نظر دهید »

موسیقی یا کتاب؟

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط نرگس تابش در خودنوشت

افراد کتابخوانـــ
شادتر از کسانےهستندکہ
فقط اهل موسیــقےاند،
تحقیقات نشان میدهد
احتمال افسردگےدرکسانے
کہ فقط موسیقےگوش
میدهند و کتاب میخوانند
بیشتر از افرادےاست کہ
فقط اهل کتاب خواندن
هستند.??


#مطالعہ_مطالعہ_مطالعہ?
#زنده_باد_فرهنگ_کتابخوانے?

کتیبه عشق
@katibeheshgh
???????????

آرامش افسردگی موسیقی کتاب نظر دهید »

قیدار (رضا امیرخانی)

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط نرگس تابش در معرفی کتاب, سفارش کتاب، کانال و معرفی ما

?قیدار
رمان خواندنی و پرفروش رضا امیرخانی
?در فضای پهلوانی و تهران قدیم
?با ۲۰٪ تخفیف: ۱۴۰۰۰ تومان
@ketabresan ??
درباره «قیدار»:

شروع داستان «قیدار» به خودی خود به قدری گیرا هست که خواننده را برای ادامه دادن ترغیب کند؛ قیدار و همسرش که به تازگی عقد کرده‌اند با ماشین مرسدس کوپه کروک آلبالویی متالیک قیدار به اصفهان می‌روند تا از پدر دختر که آنجا (تخت فولاد) به خاک سپرده شده، رضایت و رخصت ازدواج بگیرند. سر راه در جاده، قیدار با راننده‌‌ی اتوبوسهای خودش مواجه می‌شود (قیدار یک گاراژ کامیون و اتوبوس دارد) و یک سری وقایع جالب اتفاق می‌افتد. همه چیز شیرین پیش می‌رود، غذاهای رنگارنگ توی رستوران بین راهی و حرفهای نمکین تازه عروس و داماد که یک رازهایی هم در آن نهفته است، تا اینکه یک حادثه ورق را بر می‌گرداند. مرسدس کروک جناب قیدار که مردی بسیار غیرتمند و سنتی و شناسِ کل کسبه و مردم جاده است با یکی از تریلی‌های خودش تصادف می‌کند. این شروع داستان است. کتاب ۹ فصل دارد که هر فصل بیان دوره‌ای از زندگی قیدار است.

قصه قیدار در دهه پنجاه می‌گذرد، بنابراین زبان داستان با این دهه همخوانی دارد. شاید در ابتدا خوانش داستان کمی سخت به نظر بیاید، اما در ادامه خیلی راحت و روان اصطلاحات و واژه‌های نویسنده جا می‌افتد. در واقع بازی با زبان و توصیفات جذاب و جزئی نگری نویسنده و استفاده از دایره لغات گسترده خواننده را خسته نمی‌کند و همان حس‌هایی که نویسنده می‌خواهد ، به مخاطبش منتقل می‌شود. از دیگر جذابیت‌های رمان ، می‌توان به جدال بین واقعیت و رویا در اثر نام برد که به خصوص در فصل نهایی که فضا بیشتر رویایی است، از رئالیسم داستان دور می‌شود.

اگر به داستان با قهرمان مرد، دنیای مردانه و شاید کمی خشن علاقه مند هستید، باید بدانید قهرمان پردازی در این اثر موج می‌زند.

تیتر‌های هر نه فصل کتاب هم به نوبه خود جالب هستند؛ هر تیتر لقب یکی از ماشین‌های گاراژ قیدار است، با همان زبان و شیوه‌ی خاص قیدار و مردانی که در کتاب هستند.

«زیاد تو زندگی خطا کرده ام، خیلی بیشتر از تو؛ برای همین با آدم خطاکار راحت ترم. آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده… این حرف سنگین است…خودم هم می دانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آک بند در آمد، فلزش معلوم می شود، اما فلز خطا کرده رو است، روشن است…مثل این کف دست، کج و معوج خط ش پیداست. از آدم بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، پای آدم تک خطا می ایستم…با منی؟» ص ۳۱
با ۲۰٪ تخفیف: ۱۴۰۰۰ تومان

@ketabresan
نحوه خرید از کتابرسان??
@ketabresan_order?

رضا امیر خانی قیدار نظر دهید »

غذای فاسد!

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط نرگس تابش در خودنوشت, عکس نوشت

⚠️غذای فاسد نخوریم!

کتاب، غذا و نوشیدنی روح است
و اگر مقوی باشد، ?
روح را تقویت می کند. ??
باید مواظب باشیم☝️
مبادا نوشیدنی مسموم،
گندیده و مضر، ?
با رنگ آمیزی خیلی خوب،❗️
دست مردم داده شود.
?

کتیبه عشق
@katibeheshgh

غذای روح کتاب نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 14
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 18
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 47
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

کتیبه عشق

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • برش کتاب
  • خودنوشت
  • خوشبختی،آزادی،گول جهانی
  • رمان خوانی
  • سفارش کتاب، کانال و معرفی ما
  • طنز
  • عکس نوشت
  • مسابقه و پویش
  • معرفی کتاب
  • مناسبتی
  • نذر دانایی
  • نقد رمان
  • کتاب صوتی
  • یار
  • یاران صمیمی

آمار

  • امروز: 77
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 365
  • 1 ماه قبل: 912
  • کل بازدیدها: 22323
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان