کتیبه عشق

هرکسی بر قلب ما کتیبه ای از عشق نوشت، به رنگ خون یا آبی آسمان چه فرقی می کند؟!!

ص199تا203

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط نرگس تابش در رمان خوانی

بِسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم: قُل هُو اللهُ احد، اللهُ الصّمد، لَم یَلِد وَ لَم یولَد، وَ لَم یَکُن لَهُ کَفُواً اَحَد.

#رنج_مقدس
#صفحه۱۹9
کار از بیخ خراب است. باید اساسی خراب کرد و از نو ساخت. هر چند زندگی را که نمی شود خراب کرد، عقیده خراب را می شود ساخت. بد جور همه چی. را مدرنیته و درهم کرده اند.
-به چی فکر می کنی؟مگه بد می گم لیلا جان.واقعیته دیگه!
-نه می دونی گلی جون!بد نمی گی. بد فکر می کنی. راستش من هنوز ازدواج نکردم؛اما فکر می کنم ازدواج گروکشی نیست؛ یعنی چون تو گفتی، پس من هم می گم. چون تو رفتی پس من هم می رم. من اون چیزی که توی خانواده خودم می بینم محبته. حالا کاهی از سر محبت مادرم ندید می گیره، گاهی پدرم کوتاه می آپ که بالاخره زندگیشو جلو رفته دیگه.
-مردا رو اگه محبت زیادی کنی پررو می شن!
عطیه فقط مشت نمی زند؛ که آن هم فکر کنم جایی اگر گلی را تنها گیر بیاورد، دریغ نمی کند:
-یعنی الان تو می خواب از شوهرت جدا بشب، اون روش کم می شه. نه خیر خانم
اصلا می دونی چیه؟همون جور که تو آزادی سر کارت هر طور که می خواب بپوشی و با هر کی می خواب راحت باشی، اون هم حق داره. فقط مطمئن باش این وسط تو ضرر می کنی.
گلی از همه حرف فقط قسمت منفی اش را گرفت. ناراحت شد:
-من به خاطر دل خودم تیپ می زنم نه برای کشتن -مردا که الهی همه شون یه جا بمیرن!
-دخترای همکار خسرو هم به خاطر خودشون تیپ می زنن. اونام یه جا بمیرند دیگه؟
خنده ام می گیرد. بشر به خاطر آن که نمی خواهد دست از خودخواهی اش بردارد حاضر است همه چیزهای سر راهش را قلع و قمع کند. بحث کج شده را باید صاف

#صفحه۲۰۰
کرد:
-گلی جان تو فکر می کنی اگه جدا بشی چی می شه؟
-هیچی!می شم مطلقه!راحت می شم. البته دروغ چرا، هنوزم دوستش دارم. داغون هم می شم.
بغض می کند و درجا اشکش که تا حالا با غرورش نگه داشته بود جاری می شود. سعی می کند با دستمال اشک ها را بگیرد تا آرایش خراب نشود.
-گلی همین قدر که مواظبی آرایشت خراب نشه، مواظب هم هستی که یه اشتباه کوچیک زندگیت رو خراب نکنه؟
-به خدا من دلم نمی خواهد خراب بشه. اون داره حرف زور می زنه.
عطیه با چاقو تپه ای را که از پوست میوه ها درست کرده به هم می ریزد و با تأسف می گوید:
-تو به خاطر لذتی که از خانم مهندس خانم مهندس شنیدن می بری داری آتش می زنی به آینده ت. گور بابای هرچی مدرک مهندسی و پزشکی و لیسانس زپرتیه!الان سرکار، با بداخلاقی هر چه دستور بدن،غر بزنن،ماها سرمونو بالا نمی آوریم و همش هم بله قربان گو هستیم. خب فکر کن شوهرت رییسته، بهش بگو چشم. نمی میری که!تازه این زندگیته. دو روز دیگه هم اون بهت می گه چشم و نازتو می خره. بی شعور بازیت منو کشته!
منتظرم که کلی جواب عطیه را بدهد و هر چه از دهانش در می آید بارش کند، اما آن قدر خموده شده که سکوت می کند. همه ساکت شده آیم. یکی به تاسف. یکی به تحیر. یکی هم مثل من به… حاام از همه جهت خراب است. نمی دانم چرا؛اما فکر می کنم اگر به گلی کمی امید بدهم بد نباشد؛
-وای گلی جون!فکر کن یکی دو ماه دیگه می ری سر زندگیت. بعد هم سه چهار تا بچه ی تپل مپل می آری. آن قدر سرت شلوغ می شه که به این روزها می خندی.

#صفحه۲۰۱
-چه دل خوشي داري ليلا!
اميد فايده نداشت! نا اميدانه حرف بزنم ببينم مي گيرد. اين بچه ها انگار غصه را بيشتر از شادي و خنده دوست دارند!
-اگه جدا بشي، چند سال ديگه فقط كاراي شركت رو انجام دادي، يه حساب پر پول هم داري، اما همش دنبال آرامشي. كسب كه لحظه هاي تنهاييت رو با شادي پر كنه. يه كسي كه حرف تو رو بفهمه و خوشبختت كنه. چه مي دونم بالاخره هر زني نياز به يه مرد داره، هر مردي هم نياز به يه زن تا زندگيشون كامل بشه.
عطيه هم مي پرد وسط حرفم:
-الكي هم شعار نده كه اين همه دختر كه ازدواج نكردن و مشكلي ندارن. چون همش دروغه. همين دوستاي مزخرف ما با قرص اعصاب مي چرخن. منتهي مثل الان تواند كه اگه كسي قيافه تو ببينه فكر مي كنه خوش بخت تر از تو كسي نيست.
بلند مي شوم تا چاي بياورم. كمي ازاين فضا دوربشوم بد نيست. انرژي منفي اش خيلي زياد است. دارم فكر مي كنم كه قيد ازدواج را بزنم. به سختي اش نمي ارزد.
چاي را كه تعارف مي كنم شوهر گلي زنگ ميزند.
-خسروس. ببين شده بپاي من. كجا مي رم؟كي مي رم؟با كي مي رم؟
خيلي سرد و تخاصمي صحبت مي كند. قطع كه مي كند به اين نتيجه مي رسم بايد مركز مشاوره ام را جمع كنم. تازه مي فهمم انسان موجود عجيب الخلقه اي است. پيچيده و حيران.همان بهتر كه طرف حسابش نشوم.
-يه چيزي نمي گي ليلا جون!
-چي بگم؟
-حداقل بگو چه كار كنم؟
به خدا من اگر مسئول مملكتي مي شدم به جاي راه انداختن مراكز مشاوره،

#رنج_مقدس
#صفحه۲۰۲
اول يك مركز چگونه تفكر كنيم تا خوش بخت زندگي كنيم راه مي انداختم. آدم ها بايد ياد بگيرند فكر كنند. تا بتوانند براي زندگي خودشان، در شرايط خودشان، با امكانات و توانمندي هاي خودشان راه حل پيدا كنند. ولي حالا من اين جا نشسته ام. نه مسئولم، نه هيچ. مستأصل شده ام مقابل گلبهار.
-راستش اين زندگي خودته! اگر من راه حل بدن. همون قدر اشتباهه كه دوستات راه حل طلاق دادند. اگه بگم برو يا نرو سركار، همون قدر دخالت در عقل تو كرده ام كه جامعه تو رو بي عقلِ مقلد دوست داره؛كه مي گه اگه نري سر كار عقب مونده اي. ولي خودت بشين فكر كن، اول زندگيت رو بسنج، ببين توي اين چند سال راهي كه رفتي با طبع و اهدافت همسان بوده؟اصلا هدفت درست بوده؟يا نه فقط براي كم نياوردن مقابل ديگران اين مسير رو رفتي؟من حتي فكر مي كنم اين تيپ و آرايشت براي اينه كه به خسرو نشون بدي كه خيلي راحتي!
سرش را به نشانه ي تأييد تكان مي دهد:
-تو بودي چه كار مي كردي؟
-نظر من مهم نيست. ولي فكر مي كنم همديگه رو دوست داريد. پس بي خيال! موقع خداحافظي مي گويد:
-تو رو خدا دعام كن!
گلبهار مي رود. به مزاح مي گويم:
-عطيه تو چرا شوهر نكردي بياد دنبالت؟بايد پياده بكشي به جاده.
-خريت عزيزم! اما الان يكي خواهانمه. بگو خب!
نده ام مي گيرد و مي گويم:
-خب.
-هيچي من نمي خوامش.
دهانم جمع مي شود:
-وا چرا خب؟


#صفحه۲۰۳
-چون خوب نيست. با هر كي كه بهم گفت عزيزم كه نمي تونم را بيفتم برم.
بهم نخنديا، دوست دارم پسر پاك و مؤمني باشه. مثل خسرو زياده، امامن شوهر با روابط عمومي بالا نمي خوام.
آب دهنم مي پرد توي گلويم. تا عطيه برود سرفه دست از سرم بر نمي دارد. دنياي عجيبي است.تحليل مي كنم چرايي زير و رو شدن فرهنگمان را. كمي هايش، خوبي هايش. مي خواهم يك مقصر پيدا كنم كهيقه اش را بچسبم. پيدا مي كنم و نمي كنم.
پدر و مادر كه مي آيند دل از اتاقم مي كنم. قاليچه ي كوچكي را بر مي دارم و راهي حياط مي شوم. صداي صحبت پدر و مادر را مي شنوم. بندگان خدا چه قدر بايد غصه ما را بخورند. توي حياط ولو مي شوم رو به آسمان.با ابرها حركت مي كنم تا انتهاي پشت بامي كه پشتس پنهان مي شوند.ابر ديگري مي شود مركب خيال هاي من. توي ذهنم آينده را سوار اين ابرها جلو مي برم. بيست و دو سال دارم، اما به خاطر تمام درگيري هايم جز سهيل هنوز با خواستگار طرف نشده ام. الان اگر مبينا بود چه قدر خوب مي شد.بايد قبل از آمدنشان زنگ بزنم. خيالات زمان را گم مي كند.

کتیبه عشق
@katibeheshgh
??????????

رمانخوانی رنج مقدس نظر دهید »

فضای کافه!

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط نرگس تابش در معرفی کتاب, عکس نوشت, برش کتاب

کم نوری فضای کافه
و رنگِ قهوه ای
کــلافه ام
میکند
.

#هوای_من (یک رمان خوردنی)
#نرجس_شکوریان_فرد

کتیبه عشق
@katibeheshgh
??????????

نرجس شکوریان فرد هوای من نظر دهید »

اربعین را حذف نکنیم!

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط نرگس تابش در مناسبتی

⚠️ به ذهنت هم خطور نکند که به‌خاطر مشکلات مالی، اربعین را حذف کنی!

? مگر نمی‌گفتیم «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ مَالِي» یعنی حسین‌جان، همۀ هستی‌ام فدای تو!

بگو: از ضرورت‌های زندگی‌ام می‌زنم اما نمی‌گذارم روضۀ ارباب در اربعین امسال خلوت بشود!

 

برخی می‌گویند «اربعین امسال به‌خاطر مشکلات مالی، طبیعتاً تعداد زائران ایرانی، کمتر از سال قبل خواهد شد»اصلاً این حرف‌ها زشت است! بگو: از ضرورت‌های زندگی‌ام می‌زنم اما نمی‌گذارم روضۀ امام‌حسین(ع) خلوت بشود!

?دوستان من! به ذهن‌تان هم خطور نکند که یک‌وقت به‌خاطر مشکلات مالی، بخواهید اربعین را حذف کنید! ما سینه می‌زدیم و می‌گفتیم «جانم به فدای حسین!» می‌گفتیم «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ مَالِي» یعنی حسین‌جان، همۀ هستی من به فدای تو!

?امسال یک‌مقدار از هزینه‌های دیگر خودمان می‌زنیم و برای سفر اربعین خرج می‌کنیم. هرکسی برای امام حسین‌(ع) خرج کرده، امام‌حسین(ع) چند برابر به او پس داده است! به این هزینه اصلاً نگاه نکن، امام‌حسین(ع) جبران‌کننده است.

? اگر اربعین امسال خلوت بشود، دربارۀ ایرانی‌ها می‌گویند: تا یک‌مقدار پولشان کم شد، تعدادشان هم کم شد! یک‌زمانی از ایران، دست می‌دادند و برای زیارت کربلا می‌آمدند، حالا که یک‌مقدار مشکلات مالی پیدا کردند، اربعین را بی‌خیال شدند!

?نه‌تنها امسال نباید خلوت‌تر از پارسال بشود، بلکه باید نشان دهیم که از ایران، دو یا سه برابر پارسال، برای زیارت اربعین می‌روند!

? چون امسال مشکلات مالی بیشتر شده است، اتفاقاً بیشتر شرکت خواهیم کرد، تا بتوانیم به امام‌حسین(ع) بگوییم «ما از زیادیِ پولمان و از سرِ تفریح نیست که به حرم تو می‌آییم! ما از ضرورت‌های زندگی‌مان می‌زنیم و به کربلا می‌آییم تا محبت خودمان را اثبات کنیم.»??

اربعین نظر دهید »

آهی از نهاد آدمی .....

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط نرگس تابش در مناسبتی

 


یعنی مرغ پخته? هم می فهمه این سند چقد مزخرفه!

میدونی چرا؟!

ببین?????

#به_آمریکا_چه
#نه_به_FATF

#نه_به_FATF نظر دهید »

اسطوره! (نقد رمان)

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط نرگس تابش در رمان خوانی

#نقد_رمان
#اسطوره

اسطوره فراتر از عالم ماده است. کسی که شبیه آرزو هاست. دست نیافتنی است. کسی که در خوبی ها سرآمد است. کسی که بی نظیر است. اسطوره نشانه ی راه است. کسی آنقدر متفاوت که ذهن و دل را به تسخیر در می آورد و باید مجسمه اش را ساخت.

رمان میخواهد شخصیتی به نام دیاکو را اسطوره معرفی کند. دیاکو جوانی کرد است، که در جریان جنگ کودکی هشت ساله بوده و مقابل چشمان او و برادرش کومله ها و بعثی ها پدر و مادرش را می کشند و او برادرش را نجات می دهد. به تنهایی در تهران کار می کند و برادر کوچکش(دانیار) که دچار بیماری روحی و روانی شده را بزرگ می کند. دیاکو حالا در رمان جوانی 34 ساله است، و مورد تقدیس دختری(شاداب) که عاشقش شده باز هم فداکاری می کند و به علت اینکه دختر از او ده سال کوچک تر است با او ازدواج نمی کند.

دختر از خانواده مستضعفی است، دیاکو به او کار می دهد و پشتیبانی مالی اش می کند و این می شود که دیاکوی با اخلاق و جوانمرد و خوش قد و بالا و غیرتی در ذهن دخترک(شاداب)یک اسطوره جلوه می کند. برادر دیاکو عاشق شاداب می شود و آخر سر با تمام خلق بد و مشکلات روحی و روانیش با او ازدواج می کند و هر دو خوشبخت می شوند. نویسنده در رمان تمام تلاشش را کرده که نکات مثبت و منفی را به خوبی به چشم خواننده بیاورد. اما نه نکات حقیقی بلکه آنچه را که خودش دوست داشته و خودش دوست نداشته. او وضعیت فعلی ایران را خوب نمیداند اما وضعیت آمریکا را مناسب نشان می دهد. مجاهد زمان جنگ را از ایران شاکی می داند و آن را ساکن آمریکا قرار داده. عجیب است بعد از این همه زجری که به کرد ها رفته، غیرتمندِ کرد برای آرامش و فرار از وضعیت فرهنگی ایران راهی آمریکا که سرچشمه ی تمام بدبختی های اوست می شود

دانیار زخم خورده از دیدن تجاوز بعثی ها به مادرش و سر بریدن او جلوی چشمانش، جوانی سرسخت و ظاهرا بی احساس نشان می دهد خود او کسی است که دختران را بی هیچ حد و ضابطه ای برای استفاده جنسی می خواهد و توجیهش هم این است که خود دختر ها می خواهند و او کسی را مجبور نکرده است و این عمل در طول رمان طوری توجیه شده که از او جوانمرد ساخته و دختران هرزه خوانده شدند….

عجب است که کرد غیرتمند در مقابل ناموس ایرانی غیرت نمی ورزد تا او را از منجلاب فساد بیرون کشد بلکه او را تا نهایت رذالت جلو می برد ولی فرد معتاد را برای ترک کمک می دهد.

نویسنده رمان تلاش کرده تنهایی دختر و پسر را عادی جلوه دهد بدون آنکه به هم میل داشته باشند. یعنی آتش و پنبه کنار همند در حالات و لحظات مختلف تنهایند اما مثل قدیس و قدیسه نوجوان ها هم این را قبول ندارند اذعان می کنند که چنین نیست اما چند سال روابط شاداب و دانیار طول می کشد و آنها پاک می مانند.

کاش اینقدر به جوان القا نمی کردند مثل دو دوست می توانند در همه لحظات با هم باشند و میل سرکششان خاموش باشد این دروغی است که حتی روانشناسان هم به آن می خندند.

به هر حال سخن کوتاه می کنم، با اینکه نویسنده رمان های مختلف فضای مجازی یعنی پگاه با قلم و ذهن توانمندش تلاش خوبی کرده است تا فضای دفاع مقدس و بازمامدگان آن و مظلومیتشان را به تصویر بکشد. اما کاش می توانست اسیر جو نشود و قوانین بشری را جانشین قوانین الهی نکند. که خدا خالق بشر است و حق این است حرف خالق را برای خوشبختی بپذیریم.

از کنار بسیاری از نکات مورد علاقه ی جوانان می گذریم و از آنان درخواست می کنیم علی رغم تمام احساساتی که با قلم نویسنده در ذهن و فکرشان غلیان پیدا می کند، اندکی به محتوا و نکات ریز و درشت رمان دقت کنند؛ ما در عالم واقع زندگی می کنیم نه در خیال با آرزو هایمان…

 

اسطوره نقد رمان نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 16
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 47
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

کتیبه عشق

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • برش کتاب
  • خودنوشت
  • خوشبختی،آزادی،گول جهانی
  • رمان خوانی
  • سفارش کتاب، کانال و معرفی ما
  • طنز
  • عکس نوشت
  • مسابقه و پویش
  • معرفی کتاب
  • مناسبتی
  • نذر دانایی
  • نقد رمان
  • کتاب صوتی
  • یار
  • یاران صمیمی

آمار

  • امروز: 64
  • دیروز: 105
  • 7 روز قبل: 375
  • 1 ماه قبل: 997
  • کل بازدیدها: 22323
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان